مرا کسی نساخت ، خدا ساخت ؛
نه آن چنان که " کسی می خواست " ،
که من کسی نداشتم .
کسم خدا بود ، کس بی کسان .
او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست .
نه از من پرسید و نه از آن " من دیگر " م .
من یک گل بی صاحب بودم .
مرا از روح خود در آن دمید .
و بر روی خاک و در زیر آفتاب ،
تنها رهایم کرد .
" مرا به خودم واگذاشت " .
خیلی جالب بود
خواهش میکنم
من آن گل تنها در بی کرانه ی هستی و بی صاحبی دنیا بودم
گل بودم اما کسی بود که دوستم داشت
و کسی بود که من ...
من گلی بودم که دوست داشتن را تجربه کردم.
ای گل فریب باغبان نخور که گر آب میریزد به پای تو گلاب میخواهد از تو